فلسفة تحلیلی و نسبت آن با نظریه‌های ادبی فرمالیسم و ساختارگرایی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانش آموختة دکتری زبان و ادبیات فارسی، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهید چمران، اهواز، ایران

2 دانشیار زبان و ادبیات فارسی، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهید چمران، اهواز، ایران

چکیده

در پژوهش­ های میان ­رشته ­ایِ دهه­ های اخیر، به نسبت میان فلسفه و نظریه ­های ادبی توجه فراونی شده است؛ با این ­حال، ویژگی قاطبة این­ دست از پژوهش ­ها، مواجهه­ی «کلی» و «نادقیق» با «فلسفه» و «نظریة ادبی» بوده است. در پژوهش حاضر با اتخاذ رویکردی میان­رشته­ای، نشان داده می­شود که می­توان «نظریه ­های ادبی» را به دو قسم از نظریه­هایی که در تعامل و دیالکتیک با فلسفة «تحلیلی» و «قاره­ای» (اروپایی) هستند، تقسیم کرد. نظریه­هایی چون واکنش خواننده، پدیدارشناسی، روان­کاوی و...، به­واسطة رویکرد تفسیری و ذهنی، گرایش به «فلسفة قاره­ای» (اروپایی)  دارند؛ حال آنکه نظریه­هایی چون فرمالیسم، ساختارگرایی و زیرمجموعه­های آن، نظیر روایت­شناسی و مردم­شناسی­ ساختارگرا، با فلسفة تحلیلی، قرابت و هم­پوشانی دارند. مقالة حاضر نشان خواهد داد که فلسفة تحلیلی، به­واسطة عناصری چون انضمامیت، عینی­گرایی، آزمایش­محوری، تدقیق، تکرارپذیری و نتایج ثابت و فاصله­گیری از ذهنیت­گرایی و نسبی­گرایی، با «فرمالیسم ­روس» و «ساختارگرایی» هم­پوشانی دارد و اصطلاحات کلیدیِ نظریه­­های فرمالیسم (عنصر غالب) و ساختارگرایی (الگوهای مشترک) با نگرش علمی­ـ تحلیلی توماس کوهن و اصطلاحات کلیدی او، پارادایم و علم هنجارین، در قرابت بنیادین است.

کلیدواژه‌ها

موضوعات